عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۰۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
کمی بعد توی آشپزخانه داشتم ظرفها را کف میزدم که حامد پیدا شد. کنارم ایستاد و بیصدا به کابینت تکیه داد. صدایش آرام و لحنش دلجویانه بود:
ـ از دستم دلخوری؟
بیآنکه نگاهش کنم، جواب دادم:
ـ نه.
شرمزده گفت:
ـ راستشو بگو. میدونم اون شب خیلی از دستم ناراحت شدی.
سرم را چرخاندم و نگاهمان با هم تلاقی کرد. یک لحظه چیزی مثل جریان برق از قلبم گذشت!... زود سرم را
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
🙏💖⚘
۹ ماه پیشاسرا
00عالیه خانم نعمتی مثل همه رمانتون
۱۰ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیز دلم 🙏♥️
۱۰ ماه پیشامامی
10تا اینجارمان خوبی هست واین که درباره نماز نوشته اید خیلی خوبه ممنونم امیدوارم در کارهای بعدیتون هم موفق باشید
۱۰ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم. بله معمولا در رمان ها به نماز اشاره نمی شه در حالی که نشون دادن نماز خوندن شخصیت اصلی و برقراری ارتباطش با خدا حس خوب به خواننده می ده.
۱۰ ماه پیش
الیتی
00عالی❤️😍🌹